گروه شیطون بلاها؟؟؟ | ||
|
صفای اشک آهم داده این عشق دل دور از گنا هم داده این عشق دو چشمونت یه شب آتش به جون زد خیال کردم پناهم داده این عشق چون غنچه ء گل قرا به پرداز شود نرگس به هواى مى قدح ساز شود فارغ دل آن کسى که ماند حباب هم در سر میخانه سر انداز شود
آن کیست که بیجرم و گنه زیست؟ بگو بیجرم و گناه در جهان کیست؟ بگو من بد کنم و تو بد مکافات کنی پس فرق میان من تو چیست؟ بگو
چنان عاشق چنان دیوونه حالم که می خوام از تو و از دل بنالم هنوزم با همین دیوونه حالیم یه رنگم، صادقم، صافم، زلالم
ای مایهی اصل شادمانی غم تو خوشتر ز حیات جاودانی غم تو از حسن تو رازها به گوش دل من گوید به زبان بیزبانی غم تو
بی تو گلشن چو زندونه به چشمم گلستون آذر ستون به چشمم بی تو آرام و عمر زندگانی همه خواب پریشونه به چشمم بابا طاهر
غم عشقت ز گنج رایگان به وصال تو ز عمر جاودان به کفی از خاک کویت در حقیقت خدا دونه که از ملک جهان به وقت سحر است خیز توای مایه ناز نر مک نرمک باده خورو چنگ نواز کانان که به جایند نپایند بسی وآنان که شدند کس نمی آید باز خیام
.گر بر فلکم دست بدی چون یزدان برداشتمی من این فلک را ز میان از نو فلکی دگر چنان ساختمی کازاده بکام دل رسیدی آسان خیام اگر خواهم غم دل با تو گویم جا نمی یابم اگر جایی پیدا کنم تو را تنها نمی یابم اگر جایی کنم پیدا تو را تنها یابم ز شادی دست و پا گم می کنم خود را نمی یابم جهان بیوفا زندان ما بی گل غم قسمت دامان ما بی غم یعقوب و محنتهای ایوب همه گویا نصیب جان ما بی بابا طاهر
دلی دارم در آتش خانه کرده میان شعله ها کاشانه کرده دلی دارم که از شوق وصالت وجودم را زغم ویرانه کرده
جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را حافظ
زخون دل به نعشت گل فشانم کنار جسم مجروحت بمانم زخون حنجرت گیرم وضویی به زخم پیکرت قرآن بخوانم
کنار چشمه ای بودیم در خواب تو بـا جامی ربـودی ماه از آب چو نوشیدیم از آن جـام گـــوارا تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تو از دشت وفا یاد مرا گیر سراغ داغ فریاد مرا گیر قدم نه در کویر دیدگانم ازین نامردمان داد مرا گیر
تا شمع تو افروخت پروانه شدم با صبر ز دیدن تو بیگانه شدم در روی تو بیقرار شد مردم چشم یعنی که پری دیدم و دیوانه شدم مولوی
دل تنگم ز سنگ غم شکسته به تیغ نا مرادی گشته خسته ببین از دوریت ای نا زنینم غبار حسرتم بر دل نشسته محمود شاهرخی
بود غم در دلم بسیار بسیار نمی پرسی که چونی ای دل افگار اگر پرسی برایت می شمارم غم دل را چو نی با ناله زار محمود شاهرخی
ای روی تو آرزوی دیرینهی ما جز مهر تو نیست در دل و سینهی ما از صیقل آدمی زداییم درون تا عکس رخت فتد در آیینهی ما عراقی
تا با توام، از تو جان دهم آدم را وز نور تو روشنی دهم عالم را چون بیتو بوم، قوت آنم نبود کز سینه به کام خود برآرم دم را عراقی
فریاد که سوز دل بیان نتوان کرد با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد اینها که من از جفای هجران دیدم یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد وحشی بافقی دردی است مرا به دل دوایم بکنید گرد ســــر آن شــــوخ فدایم بکنید دیـــوانهام و روی به صحــــــرا دارم زنجـــــیر بیارید و به پایم بکنیـــــد “خاقانی”
خورشید رخا، ز بنده تحویل مکن این وصل مرا به هجر تبدیل مکن خواهی که جدا شوی ز من بیسببی؟ خود دهر جدا کند، تو تعجیل مکن عراقی
هر آنچه دارمی در پات ریزم/ میان عاشقان یکباره خیزم و با فریاد و سوز و آه و ناله /بگویم دوستت دارم عزیزم
بلا رمزی زبالای تو باشه جنون قِسمی ز سودای تو باشه به صورت آفرینم این گمانه که پنهان در تماشای تو باشه “بابا طاهر” درون چشمه ی مهتاب شوییم شهیدان همچو آب چشمه پاکند شگفتا آب را با آب شوییم |
<-PollItems->
![]() |
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |