گروه شیطون بلاها؟؟؟ | ||
|
«اسماعیل» با شرم و دستپاچگی از علاقه و عشقش برای ازدواج با «هاله» گفت و از او خواستگاری کرد اما برخلاف انتظارش، با پاسخ سرد و منفی همکلاسیاش روبهرو شد. «هاله» میگفت میخواهد ادامه تحصیل دهد و قصد ازدواج ندارد. او نه تنها گفتههای پسر عاشق را جدی نمیگرفت، بلکه مسخرهاش هم میکرد. بارها نیز با تندی از او خواسته بود تا این قضیه را برای همیشه فراموش کند اما «اسماعیل» باز هم به تلاش خود ادامه میداد. او چندی بعد یکی از دوستانش را واسطه قرار داد. با آن که «هاله» هنوز ابراز علاقهای نکرده بود اما پسر دانشجو حس میکرد دوستانش میتوانند او را راضی به این وصلت کنند. زمان میگذشت و «اسماعیل» همچنان به آرزوهایش فکر میکرد. حال آن که نوع برخوردهای «هاله» موجب افت تحصیلی شدید «اسماعیل» شده و پسر جوان در فصل پر اضطراب امتحانات تنها به دختر جوان و کاخ آرزوهایش میاندیشید. «اسماعیل» آن روز صبح امتحان نفسگیری در پیش داشت اما همین که از خوابگاه پسران خارج شد و به طرف دانشکده فنی به راه افتاد، وسوسهای شوم به جانش افتاد. نکند «هاله» قصد ازدواج با دیگری را دارد و… پسر دانشجو از شدت بیقراری و اضطراب میلرزید. ناگهان به یاد حرفهای «هاله» افتاد که چند بار از او خواسته بود برای همیشه فراموشش کند و… با این حال به خودش دلداری داد و کمی آرام شد اما پس از اعلام نتایج امتحانات وقتی پی برد در ترم اول مشروط شده، برای آخرین بار در مسیر همکلاسیاش قرار گرفت تا او را راضی به ازدواج کند اما دختر دانشجو با عصبانیت فریاد کشید: «از تو متنفرم، مزاحم بیسر و پا!» «اسماعیل» که با شنیدن این جمله احساس کرد همه غرورش له شده، از همان لحظه تصمیم شومی گرفت: «باید هاله را از میان بردارم.» اما توانایی این کار را در خودش نمیدید. در آن شرایط روحی به هم ریخته یک هفته به دانشگاه نرفت اما دیگر طاقت نداشت. میدانست که «هاله» ساعت ۴ بعد از ظهر کلاس دارد و ساعت ۱۷ و ۳۰ دقیقه به خوابگاه برمیگردد. بنابراین سر کوچه خوابگاه به کمین نشست. «هاله» همراه چند تن دیگر از دوستانش از سرویس دانشگاه پیاده شد. هنوز چند قدمی به طرف خوابگاه نرفته بود که «اسماعیل» عصبانی به طرف «هاله» و دوستانش رفت. دختر دانشجو با بیمحلی از کنارش گذشت اما پسر انتقامجو با صدای بلند فریاد زد: «میخواهم خانوادهام را برای خواستگاری بفرستم. تو هم باید اجازه بدهی.» «هاله» که از این برخورد شوکه شده بود، با عصبانیت از پسر مزاحم خواست دست از رفتارهای کودکانهاش بردارد اما هنوز چند قدم دور نشده بود که ناگهان «اسماعیل» با کارد بلندی که در دست داشت، به طرف او حمله کرد و ضربهای به او زد و گریخت. دختر جوان در میان بهت همکلاسیهایش، بی آن که فریادی بزند، دست به پهلویش گذاشت و آرام روی زمین نشست و لحظاتی بعد هم جان باخت. ساعتی بعد مأموران پلیس، پسر جنایتکار را دستگیر کردند. «اسماعیل» نیز در حالی که از مرگ دختر مورد علاقهاش شوکه به نظر میرسید، با اعتراف به قتل دختر مورد علاقهاش، با چشمانی اشکبار صحنه جنایت را بازسازی کرد. قضات نیز پس از برگزاری جلسه محاکمه و با توجه به درخواست اولیای دم، عامل قتل را به قصاص نفس- اعدام- محکوم کردند. |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |